جدول جو
جدول جو

معنی عالی اثر - جستجوی لغت در جدول جو

عالی اثر
(اَ ثَ)
بلند. رفیع. والا: مساحت مملکت اسکندر در نظر همت عالی اثرش تنگ تر از حوصلۀمردم بخیل است. (حبیب السیر ج 4 از مجلد 3 ص 322)
لغت نامه دهخدا
عالی اثر
بلند رفیع والا
تصویری از عالی اثر
تصویر عالی اثر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عالی قدر
تصویر عالی قدر
والامقام، بلندمرتبه، بزرگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالم امر
تصویر عالم امر
در فلسفه و تصوف عالم مجرد از صورت و ماده و زمان، آنچه متعلق به معنی و حقیقت باشد، عالم ملائکه، عالم معنی، عالم ملکوت، عالم جبروت
عالم علوی، مقابل عالم سفلی، عالمی که در آن مادّه وجود ندارد
آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالی گهر
تصویر عالی گهر
دارای نژاد و نسب شریف، عالی گوهر، عالی نژاد، پاک نژاد
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
دهی است از دهستان ماهیدشت پایین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 11هزارگزی جنوب ماهیدشت و 4هزارگزی جنوب خزل. ناحیه ای است واقع در دامنۀ سردسیر و 175 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولاتش غلات، حبوبات، دیم و لبنیات است و اهالی به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند. راه مالرو دارد و در تابستان از خزل اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثِ)
صاحب آثار عالیه: صاحبقران عالی مآثر بدانجا رسید. (حبیب السیر ج 3 ص 155)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است جزء دهستان پائین بخش طالقان شهرستان تهران. واقع در 21هزارگزی باختری شهرک، کنار راه عمومی مالرو قزوین. کوهستانی و سردسیر. 82 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولاتش غلات، لوبیا، سیب زمینی، شغل اهالی زراعت صنایع دستی کرباس و گلیم وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
علی بن المغیره الاثرم مکنی به ابوالحسن، صاحب اصمعی و ابوعبیده. او از جماعتی از علماء و هم از فصحای اعراب روایت دارد و نیز کتب ابوعبیده و اصمعی را روایت کرده است. (از ابن الندیم). و صاحب معجم الأدباء آرد: وی را کتب مصححه ای بوده است که آن کتب را بر علماء خوانده و متضمنات آنها را ضبط کرده است. او درک صحبت ابوعبیده و اصمعی کرد واز آن دو لغت و ادب فرا گرفت. وفات او به سال 232 ه. ق، سال وفات واثق بود. او راست از کتب: کتاب النوادر. کتاب غریب الحدیث. و ابومسحل عبدالوهاب گوید که اسماعیل بن صبیح کاتب در ایام رشید ابوعبیده را به بصره خواند و اثرم را نیز حاضر آورد و اثرم در این وقت شغل وراقی می ورزید و وثاقی در خانه خود معلوم کرد و او را در آنجا بنشاند و در بروی ببست و کتب ابوعبیده را به او داد و گفت تا آنها را نسخت کند و من با جماعتی از اصحاب نزد اثرم می رفتیم و او کتاب و ورقی سفید بما میداد و میگفت آن را استنساخ کنید و شتاب میکرد و وقت تعیین میکرد که در چند ساعت ما باید آن استنساخ بعمل آریم و ماچنین میکردیم و خود اثرم نزد ابوعبیده تلمذ میکرد وابوعبیده نسبت بکتب خویش سخت ضنّت داشت و اگر میدانست که اثرم نسبت بکتب او چه میکند البته او را منع میکرد و اثرم شعر نیز میگفت و از جملۀ اشعار اوست:
کبرت و جاء الشیب و الضعف والبلی
و کل امری ٔ یبلی اذا عاش ما عشت
اقول و قد جاوزت تسعین حجه
کأن لم أکن فیها ولیداً و قدکنت
و أنکرت لما ان مضی جل قوتی
و یزداد ضعفاً قوتی کلما زدت
کأنی اذا أسرعت فی المشی واقف
لقرب خطی مامسها قصر وقت
و صرت أخاف الشی ٔ کان یخافنی
أعد من الموتی لضعفی و مامت
و أسهر من برد الفراش و لینه
و ان کنت بین القوم فی مجلس نمت.
رجوع به معجم الادباءچ مارگلیوث ج 5 ص 421 و 422 شود
لغت نامه دهخدا
(اَنْ وَ)
تیره ای از طایفۀ بابادی هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
آنکه همواره نام او بخوبی برده شود: و دائم موقر و محترم و عالی الذکر و نافذ الامر و مهیب و مطاع و سرور و دین پرور باد. (تاریخ قم ص 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بلندمرتبت. والامقام. بزرگوار. از القاب احترام که در اول نوشتجات و در سر پاکتها نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ مِ اَ)
عالم ارواح و عالم ملائکه. (از غیاث اللغات). آنچه موجود شد. بدون سبب عالم امر گویند و گاه بجای عالم ملکوت عالم امر گویند. (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عالم امر
تصویر عالم امر
جهان باش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالی ذکر
تصویر عالی ذکر
نیکیاد آن که نامش به خوبی برده شود
فرهنگ لغت هوشیار
والا ارج اوجمند بلند مرتبه والا مقام، از عناوین احترام آمیز که در مکاتبات به کار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالی گهر
تصویر عالی گهر
پاک نژاد شریف نسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالی ماثر
تصویر عالی ماثر
صاحب آثار عالیه: صاحب قران عالی ماثر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالم اثیر
تصویر عالم اثیر
فرازدم سپهرار
فرهنگ لغت هوشیار
ارجمند، بزرگوار، بزرگ، بلندمرتبه، جلیل، شریف، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، گران پایه، مفخم، والامقام، والا
فرهنگ واژه مترادف متضاد